söndag 27 december 2015

تهدید مجدد خواهر قهرمان ستار بهشتی خانم سحر بهشتی


امروز طبق روال همه روزه دنبال پسرم بنيامين رفتم تا از مهد كودك به منزل برگرديم، در بين راه یک مرد حدودا چهل ساله، با ماشين پژو نوك مدادى مرا به گوشه اى راند و اتومبيلش رو جلوى ماشين من متوقف كرد. با سرعت از خودرو پياده شد طبق عادت مألوفشان بجاى احترام گذاردن بر هموطنانى كه از ماليات و دارايى آنان حقوق ميگيرند، ابتدا اسلحه خود را به رخم كشيد! "ياد حرف مادرم افتادم كه از مامور دستگيرى ستار حكم بازداشت خواسته بود و او اسلحه اش را نشان مادر مى دهد و سپس كارت شناسى اش را از دور نشانم داد" بهر حال اصرار كردم حكم ماموريت يا جلب مرا داريد كه گفت از امنيت هستم و بايد با من به اداره امنيت بيايى! حقيقتا ابتدا يكه خوردم؟ علت نگه داشتن من؟ دليل اعزامم به امنيت؟ رفتار ناپسند و دور از شأن يك مامور با يك خانم؟ مگر مى شود مامورى كه خود را از امنيت معرفى مى كند باعث سلب امنيت شود؟ و الفاظ ركيكى كه احتمالا لايق خود و خانواده اش بود را نثار من كرد و با ايجاد هياهو سعى در ترساندن من نمود! بى شك سيده اى از تبار حسين را نديده بود كه زينب وار در ميانه خيابان بيرق حق خواهى بدستش بگيرد كه امروز به چشم خود ديد! تلاشش براى اعزام من به جايى نرسيد و مجبور شد نيروى كمكى طلب كند و اتهامات من را از پشت تلفن احتمالا به مافوقش بر شمرد، اولين اتهام من نصب عكس برادر مظلومم ستار بهشتى است پشت شيشه خودرو و دومين اتهام من پس از آن بود كه فهميد خواهر ستار بهشتى ام! در اين ايام بارها مستقيم و غير مستقيم مورد تهديد واقع شديم و به شدت تهديد به بازداشت من كردند غافلند از اينكه "سر دهيم به راه آزادى" من نه فعال سياسى و نه فعال براندازم! اما به لطف حاكميت مردمى، همه مردم سالهاست كه فعال سياسى محسوب ميشوند مگر آنكه خلاف آنرا اثبات كنند؟! گويى اين جوياى نان و نام خوشحال بود از پيدا كردن طعمه اى براى شكار و ايضاً شايد رساندن عاشق به معشوق خويش كه همان ستار عزيزمان باشد. برق نفرت از چشمان گرگ صفتش هويدا بود، درنده خويى از وجودش فوران ميكرد و شايد انتظار داشت صورت مرا با دستان كثيف و آلوده اش نيلگون كند! قصد نداشتم اين مطالب را بنويسم اما سكوت در برابر ظالم اگر بدتر از ظلم نباشد كمتر از آن نيست. پيامش روشن بود به زودى نزد ما خواهى آمد اين پيام آشنا بود چرا كه به ستار هم گفته بودند به زودى رخت سياه بر تن مادرت خواهيم كرد. در پايان هشدار ميدهم سحر بهشتى آماده است تا در راهى كه برادرش جانفشانى كرد جان خويش را هديه نمايد پس تهديد را رها كنيد يا ما را به حال خويش وا بگذاريد يا ماموريت خود را انجام دهيد. مدتهاست خانوادهاى مانند ما شما را واگذار كرده اند به خدايى كه داد مظلوم را خواهد گرفت

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar