زندانی سیاسی مجید اسدی در زندان گوهردشت در رابطه با قتلعام سال ۶۷ توسط دژخیمان خامنهای در مطلبی نوشت:
داستایفسکی میگوید:«آن کس که به خود دروغ میگوید و به دروغهای خود اعتقاد دارد به چنان جایی میرسد که دیگر حقیقت را نه در خویشتن، بلکه در دیگران نیز نمیتواند تشخیص دهد.»
طغیان علیه قوانین جهان و اجتماع در آغاز، با طغیان علیه خویشتن آغاز میشود. آن غریزه حیوانی ِ سرکشی که بر آن است تا گوهر انسانی را در آدمی قتلعام کند، از انسان تنها یک ابلیس میآفریند.
انسان در تقدیر تاریخ و فرآیند پویا و خلاق تکامل، محصول نهایی کارگاه پیچیده هستی است و از دریچه میثاق و تعهد وجودی اوست که بلندای مفاهیم و قداست کلماتی چون قسط، آزادی، برابری، عشق، آبادانی و خوشبختی جان و معنا میگیرد وگرنه که «سکوت آدمی فقدان ِ خدا و جهان است.»
در مقابل اما، ابلیس همان «ضدانسان» است؛ پدیدهای مهیب و ویرانساز که در برابر انسان، جهان و خدا فرمان جنگ صادر میکند.
وقتی گالیله اعلام کرد که زمین مرکز جهان نیست، بلوایی در آن عصر تاریک ستم و جهل برانگیخت. کشف آن قانونمندی جدید که بعضاً دریچه ورود به جهان و راهگشای رهایی انسان از قید و زنجیرهای اسارتبار گردید؛ احبار و رهبان متوحش دینفروش را که با نفی جوهره آزاد انسانی، زمین را مرکز جهان و ولایت ِ خویش را ابلیس وار متصرف بر تمامی سرنوشت و مقدرات انسان میدانستند، به یکباره به وحشت افکند تا آنجا که فتوای قتل و ارتداد او را صادر کردند.
«ضدانسان» با فریب خویش، خود را بیوقفه مجاب میکند که جهان تنها بر محور او میچرخد و به سان «بتی» گاه فرعون وار سر برمیآورد و نعره میزند که « أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی!» (منم خداوندگار برتر برای شما)
و گاه مستکبرانه فتوا میدهد که: « ای چماقداران! عربده کشان و اجامر و اوباش! درنگ نکنید و بکشید! زن و مرد یا پیر و طفل و جوان، هزار و هزاران و سی هزار، هر چه گو باشد! صله و صدارت، وزارت و امارت، سفارت و کرسی قضاوت پیشکشتان باد!»
اگر انقلاب به مفهوم جهشی تکاملی و یک دگرگونی فراگیر اجتماعی از مداری به مدار بالاتر است لاجرم، جامعه را از نظم کهنه و فرتوت پیشین به کیفیتی نو و عالیتر بالغ میکند و در آن، انرژی متکاثف و فشرده اجتماعی در قلمرو نظم مناسبات نوین آزاد میگردد؛ بندها گسسته و راهبندها شکسته میشوند و پرنده آرمانها و عواطف ِ پاک انسانی ِ نسلی بیقرار در افق نامنتهای فردای آزاد پروبال میگشاید و به پرواز درمیآید.
تابستان ۶۷، حدیث پرخون قتلعام و پرپرشدن چنین نسلی در سینه تاریخ همیشه فرداست. همان حماسه سرخی که در آن بزنگاه تبدار تاریخ، از مصاف بین فرزندان راستین انقلاب با ابلیسزادگان ِ دشنهدار ِ مردمخوار و در پهنه کارزار نابرابر تختهای شکنجه، قفس و تابوت و شلاق و چوبههای دار، بر تابلوی خونین واقعیت برای همیشه نقش بست.
آنکس که خود را میفریبد، با کشتن خویش، دست در کار تراشیدن بتی از خویشتن است تا با نفی دیگران و با واژه مستعار «خدعه» جهان را اغوا کند و به کرنش و پرستش ِ خویش وادارد تا جنایت و قتلعام را بهمثابه قانونی فطری، اخلاقی و مشروع، مفهوم سازی و بر جامعه تحمیل کند. جابهجایی واژهها و مفاهیم و ذبح قاموس ِ کلمات درست، اینگونه آغاز میشود و ازینرو، قدارهکشان جلاد به عناوین پرطمطراقی چون خدوم ملت، دلسوزان مردم و شهید، ملقب میگردند. این همان مکانیسم تدافعی ترسآلود «ضدانسان» در قبال پذیرش حقیقت است که قتلعام را با اسم واقعی آن فریاد زدن، او را به درون جهنمی از آتش مرگ میغلتاند.
دادخواهی ِ آن قتلعام فجیع، وقتی در گوش هر کوی و برزنی میپیچد و از حنجره شهر و ضجه مادران داغدار به فریاد درمیآید، درست همان جهنمی است که ابلیس را به کیفر کارمایهاش فرامیخواند!
پس از پایان جنگ جهانی دوم، سایه هولناک و تروماتیک هولوکاست بر جامعه آلمان ِ پس از جنگ، آنچنان هویت تاریخی انسانیِ آنان را میگزید که دولت ِ پس از جنگ تا سه دهه اجازه طرح و گفتگو درباره آن را مطلقاً ممنوع اعلام کرد. اعمال این سیاست از آن جهت بود که آمران و عاملان رژیم نازیستی در جامعه بهعنوان «دیگرانی» درک شوند تا همگان به سهولت و آرامش بتوانند از تعلق به آنان تبری بجویند. این سکوت تسلی بخش برای جامعه بهتزده آلمان در آن دوره، اقتضای نوسازی جمهوری فدرال آلمان و بازسازی هویت تکهتکه شده جامعه آلمانی تشخیص داده شد.
فیاللعجب! اما که هولوکاست ۶۷نه تنها در هیچ نسلی ما را با خود درون گورهای بینام و نشان دفن نکرد، بلکه هویت خلق پیشتاز ایرانی را در برابر ابلیسان ضدبشر بهمثابه «دیگران» برای همیشه و از همان آغاز، ممتاز و تثبیت و سرفراز نمود.
آن نسل بیقراری که آن روز بر پای ابلیس سجده نکردند، سبکبار رفتند و بر دار بلند فدا بوسه زدند تا بدینسان تبر بر فرق بتی فرود آرند که آرمان آزادی یک خلق را به یغما برده بود. بدرستی که کلمات، امروز با حماسه آن نسل معنا میشوند و در جای واقعی خود مینشینند. آنان بیتردید، آبروی ایران و ایرانیاند و نسل امروز بر مدار کانون همان نسل ِ شورشگر ۶۷است که در کوچه و خیابان هر شهر میخروشد و بر هویت و آرمانش میبالد و غریو درمیدهد که:
« روز داوری نزدیک است! »
زندان گوهردشت مرداد۹۸
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar